فایده ندارد
بخوان و با دلت به یاد داشته باش
(خوندن همیشه حوصله میخواد،چه کتاب باشه،چه مجله،چه روزنانه و.... )
و اکنون این سیامشق
به هرحال
رفیق
میتوانم درکت کنم بیشتر از قبل، این روزوشبها بیشتر از همه این سالها خسته تریم از وضعیت ایران بانومون و تا مردمان مهاجر که سالها اینجا هستند و گاهی درددلی از دور و نزدیک باهم نوع خود دارند،میبینیم، میشنویم ، شاید دردی را دوا نکنیم اما میتوانیم گوشی برای شنیدنشان باشیم؛
این شب زوزه ها ادامه دارد
اینجا کسی نیست واسه سادگی بمیره!
امروز تولد یه دوسته،خودمونی راحت بگم یه رفیق، یکی که میدونه سختی یعنی چی و بقول خودش که میگفت زندگی میدون جنگه و اصلا عدالتی نداره و به اجبار باید بجنگی با زندگی؛
کسی که تمام کوله بار این زندگی به تنهایی رو دوششه و سخت برای زندگی در تلاشه مثل خیلی ها و ادامه میده و جا داشت لای این سیامشقم تولدش تبریک بگویم ، برای تبریک گفتنش کلمات گم کرده ام ،هرچند هرچه تعریف کنم از او کمه.
خواستم بگویم تولدت مبارکت لاکو که تو قصه بی پایانی این ایامی .
برای شماها میگویم که بدانید و نا امید نباشید و در مسیر زندگی جا نزنید؛اینو بیاد داشته باش از طرف من :* اگر دلیلی برای موندن در اینجا وجود داره،پس من دارم جوری زندگی میکنم که آسون نیست * من نمیتوانم کسانی را که یک روز کسی را به من ترجیح میدهندتحمل کنم. اینجا همه چیز در حال اتفاق افتادنه،آدمها هروز درحال تغییر کردنند،منتظر یه حرف کوچیکند که اشتباه بگی و فرار کنندازت،از لای صحبت هاشون ، رفتارشون نشون میدند اون آدم دیروز ایران نیستند،رک بگم دیروزشون فراموش کردند رفیق
درد داره،شاید بگویی میگذره،اما چجوری میگذره!!! و چه بهتر دوست داشته شدن یا ترسیدن ؟حتما ترسیدن !چون ترس از عشق بسیار قویتره و اینجا آسمانش همیشه باباران شستشو میشه و این زندگی را یک آزمایش بدان.
بایدباصبروحوصله رنج وسختیهایی راکه سرنوشت برای ما می فرستدتحمل کنیم.
هممون به یک نوع از زندگی خواهیم رسید
خوب زیبا،به رنج های گذشته لبخند میزنیم
به آرامش میرسیم.جسورانه همیشه در تمام ارتفاعاتی که هستی بلند شو و به آسمان،شادی و ستاره ها برس؛ببخش کینه هاوکاملاًرهاکن، همه اش را انجام بده نه نصفه اش را،بزرگ شو اما در قلب جوان بمان،من هنوز میخواهم بنویسم در تنهایی خودم،شاید یک روزی بیاد از تنهایی بلیط هواپیما رزرو کنم.احساس میکنم روحاً خودمم در حال تغییرم وقلب و احساساتم از قویترین سنگ ها درحال ساخته شدنه؛درد داره،یادگرفتم همه چیزرا همانطورک هست بپذیرم،قلبم حالادوست داشتن ناامیدانه بلده،دردوناامیدی را در دریارها کنی و برای خودت بمانی و وفادار به همه باشی.
بعضی وقتها تنهای تنها میگذرونم،بعضی وقتها تو شلوغی ها گم میشم،تو مسیر تبعید رو پاهای خودم گاهی مستم فارغ از این دنیاو گاهی هوشیار مثل جغد در شب و وقتی لحظه های سخت زندگیتو تنها میمونی،دیگه اصلا برات مهم نیست کی میمونه و کی میره بفکر خودمم بیشتر از قبل احساساتم کمتر شده بیشتر از قبل درسته که ما کم توقع ترین نسل تاریخیم...
سیامشق
اینجا به پایانش نمیرسونم